یکی از تلخترین حوادث تاریخ ایران، حمله مغولان و قتل و غارت بیسابقه آنها در ولایات مختلف کشورمان بوده است. اتفاقی دردناک که در دهههای ابتدایی ورود مغولان، موجب بروز فجایع و کشتار فراوان و حتی از بین رفتن بخشی از میراث فرهنگی ایرانیان شد. (گرچه باید معترف بود نسلهای بعدی ایلخانان، به خاطر علاقه به علم و البته مسلمانشدن، خرابیهای اجداد خود را در کشورمان به آبادانی تبدیل کردند.) حمله لشکر مغول به مرزهای ایران و به فرماندهی «چنگیز خان» از ناحیه خراسان بزرگ آغاز شد. دو سال بعد، یعنی در سال ۶۱۸ هجری قمری، لشکر مغولان به فرماندهی «تولوی» پسر چنگیز به شهر نیشابور حمله کردند و در جریان آن حمله وحشیانه، نیشابور به کلی ویران و شمار زیادی از اهالی آن به شهادت رسیدند. شهدایی که در میان آنها، یکی از بزرگان ادبیات و عرفان ایران زمین، یعنی «شیخفریدالدین عطار نیشابوری» هم بود. مردی که به مناسبت ۲۵ فروردین روز بزرگداشت او در این مقال به بررسی تاریخی زمانه و کارنامه او به ویژه در مقطع حمله مغول به نیشابور پرداختهایم. امید آنکه تاریخ پژوهان ایران و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
نیشابور در زمانه عطار
نام اصلی شیخ عطارنیشابوری «محمد»، لقبش فریدالدین و کنیهاش ابوحامد بود. عطار در سال ۵۴۰هجری قمری، در نیشابور به دنیا آمد. پدر او ابراهیم داروفروش بود و طبابت هم میکرد. چون در آن زمانه داروها همه گیاهی و معطر بودند، به داروفروشان عطار نیز میگفتند. شهر نیشابور تا کمی قبل از به دنیا آمدن عطار، در اوج آبادانی و شکوه بود و جزء چهار شهر بزرگ منطقه خراسان، یعنی مرو، بلخ و هرات محسوب میشد (۱). نیشابور از زمان سامانیان و غزنویان و سپس در دوره سلجوقیان، جزء شهرهای بسیار مهم و پراعتبار ایران بود. در این شهر مدارس علمیه زیادی، به تربیت طلاب مشغول بودند و تجارت در آن رونق بسیار داشت. به طوری که کاروانهای تجاری فراوانی، از مسیر جاده ابریشم به این شهر وارد میشدند و تبادل کالا در بازارهای آن به میزان زیادی انجام میشد. کفاشان، بزازها و خرازها، هر یک سرایی مخصوص به خود در بازار اصلی این شهر داشتند. با این همه و سوگمندانه از اواخر دوره سلجوقی و به ویژه بعد از تسلط خوارزمشاهیان بر ایران، آبادانی نیشابور در اندک زمانی و به دو دلیل مهم، یعنی زلزله و جنگهای داخلی رو به ویرانی گذاشت و این شهر را از رونق انداخت! قبل از به دنیا آمدن عطار، یکبار شهر نیشابور به دلیل وقوع زلزلهای شدید ویران شد، به طوری که زنده ماندگان از آن حادثه مجبور شدند شهر را از نو بنا کنند، اما واقعه دوم که موجب ویرانی نیشابور شد، به زمانی بازمیگردد که عطار کودک بود. در آن تاریخ غزهای طغیانگر که در سرحدات شمالی ممالک اسلامی زندگی میکردند، با امرای خوارزمشاهی در دشمنی بودند. آنها برای به دست آوردن مال و ثروت، به مرزهای شمالی ایران در منطقه خراسان وارد شدند و با سنگدلی و قتل و آزار مردم، شروع به غارت شهرها و روستاها کردند. عطار کودکی هفت ساله بود که پای غزها به نیشابور رسید. این قوم خونریز بعد از ورود به نیشابور، شروع به کشتار مردم، غارت اموال و حتی دزدیدن زنان و کودکان کردند و سپس شهر را ترک کردند. غزها همین رفتار را، با مردم شهر طوس (مشهد) هم کردند، اما یکسال بعد یعنی در سال ۵۴۸ قمری، دوباره لشکر غز به نیشابور نزدیک شد و قبل از ورود به شهر، سرکردهشان از بزرگان شهر سیم و زر خواست، چون مردم و بزرگان از دادن باجی که غزها خواسته بودند، امتناع کردند، لشکر غزها به نیشابور وارد شدند. البته این نوبت، چند برابر اقدامات سال قبل خود در این شهر قتل و غارتگری کردند و حتی تعدادی از علمای نیشابور را گردن زدند و نیشابور را به یک ویرانه واقعی تبدیل کردند.
قطعاً دیدن آن صحنههای قتل و غارت، شکنجه و تجاوز، خرابیها، مرگ و درد و وحشت، اثری عمیق بر ذهن عطار خردسال گذاشت تا جایی که بعدها مرگاندیشی و ناپایداری دنیا از مهمترین عناصر آثار ادبی و عرفانی او شد. (۲)
عطار از شاگردی مکتبخانه تا استادی حوزه
مدتی پس از فروکش فتنه غزها، عطار راهی مکتبخانه شد و بعد از طی مراحل اولیه، آموختن دروس قرآن و حدیث را آغاز کرد. از آنجا هم که عطار مادری داشت، شدیداً از شخصیت عارفانه و معنوی او تأثیر میپذیرفت (۳)، از همان کودکی حکایات مربوط به زندگی عرفاً و اهل سلوک، برایش جالب بود. به هرحال وی بعد از کسب علم در حوزه علمیه نیشابور، برای به جا آوردن حج واجب و کسب علوم بیشتر و درک محضر اساتید بزرگ زمانهاش، به جزیره العرب، هند، عراق، شام و مصر هم سفر کرد و تجربیات بسیاری از این سفرها و حضور در حوزههای علمیه این کشورها به دست آورد. او علاوه بر گذاردن حج، در سالهای سفر و علم آموزی از محضر اساتید مختلف، علاوه بر قرآن، حدیث، فقه و تفسیر، در علوم دیگری، چون طب، نجوم و کلام هم تبحر پیدا کرد. عطار بعد از چند سال کسب علم و سیاحت در سرزمینهای اسلامی، به نیشابور برگشت و کمی بعد هم، تدریس را در این شهر آغاز کرد. به دلیل رویکرد عرفانی و علم وسیع، به سرعت حلقه درسهای عطار پر رونق شد و به ویژه طلاب زیادی برای تحصیل معرفت و عرفان، در محضر او حاضر میشدند.
به هر حال در این دوره زندگی عطار است که در عین اشتغال به طبابت در عطاری پدری و تدریس عرفان، آثار مهمش یعنی: «مصیبت نامه»، «الهی نامه»، «اسرارنامه»، «منطق الطیر» و «تذکره الاولیاء» و... را مینویسد.
آنچنان که خود درباره آثارش سروده:
مصیبتنامه که اندوه جهان است الهینامه که اسرار عیان است
بهداروخانه کردم هر دو آغاز چه گویم زود رستم زین و آن باز
مصیبتنامه زاد رهروان است الهینامه گنج خسروان است
جهان معرفت اسرارنامه است بهشت اهل دل مختارنامه است
مقامات طیور، اما چنان است که مرغ عشق را معراج جان است (۴)
عقاید مذهبی عطار
عطار مردی به شدت متشرع و دیندار بود. در واقع او در کنار دینداری و پایبندی به شریعت، یک عارف تمام عیار هم بود. به عبارت دیگر او عرفان صوفیانی را که پایبندی به شرعیات نداشتند، قبول نداشت و دینداری و عرفان را توأمان، لازم و ملزوم هم میدانست. چنانچه در مصیبتنامه سروده است:
علم دین فقه است و تفسیر و حدیث هرکه خواند غیر این گردد خبیث
مرد دین صوفی است و مقری و فقیه گر نه این خوانی منت خوانم سفیه
جالب است که عرفان عطار، علاوه بر تمرکز بر عدم وابستگی به دنیا و دوری از دنیاطلبی و مالپرستی، رنگ و بوی عرفان شیعی نیز داشت. او گرچه در ظاهر سنی مذهب بود و ارادتی نیز به سه خلیفه اول داشت، اما میزان ارادتش به خاندان پیامبر (ص)، به قدری زیاد است که برخی او را شیعه دانستهاند! چنانچه در آثار او، اشعاری که در مدح اهل بیت سروده، فراوان دیده میشود. اشعاری چون:
«قصرهاتان هست یکسر قیصری خانههاتان کسروی نه حیدری»
«جعفر طیار را پر بر نهد شهر دین را از علی (ع) در بر نهد»
و یا اشعار حماسی او درباره امامحسین (ع) و واقعه عاشورا که هم در دیوان «مختارنامه» سروده شده و هم در فصلی از مصیبتنامه با عنوان «فی فضیله حسین رضیاللهعنه» سروده:
کیست حق را و پیمبر را ولی؟ آن حسن سیرت، حسین بن علی (ع)
آفتاب آسمان معرفت آن محمد (ص) صورت و حیدر صفت
نه فلک را تا ابد مخدوم بود زانکه او سلطان ده معصوم بود...
عطار حتی تذکره الاولیاء خود را با شرح فضایل و حالات عرفانی امام جعفرصادق (ع) شروع کرده و بعد از شرح زندگی عرفای مورد نظر خود، فصل آخر آن را با شرح فضایل و حالات عرفانی امام محمد باقر (ع) و با روایت حوادث کربلا از زبان ایشان به پایان برده است. (۵) به هر روی شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، همراه با فرزندانش (عطار پنج پسر داشت که یکی از آنها در جوانی فوت کرد) علاوه بر طبابت در عطاری خود به تدریس و تربیت دینی مردمان در نیشابور مشغول بود تا پیری از او سراغ گرفت، اما متأسفانه دوران پیری عطار مصادف شد با دوران سخت و تیرهای از تاریخ ایران زمین، یعنی زمان حمله مغول به ایران که اوصاف تلخ آن در پی میآید.
وقتی لشکر مغول، به نزدیک نیشابور رسید...
زمانی که لشکر چنگیزخان در سال ۶۱۶ هـ. ق، به مرز ماورالنهر رسید، به دلیل جنگهای فرسایشی حکام محلی با یکدیگر، طغیانگری اقوام بیابانگرد همچون غزها، رواج خرافه گرایی و درگیریهای شدید مذهبی میان گروهها و اقوام، ایران به کشوری ضعیف تبدیل شده بود و مقاومت چندانی از سوی مرزداران سلسله خوارزمشاهیان و مردم عادی در ولایات مرزی خراسان بزرگ، اتفاق نیفتاد و این مناطق به سرعت، به اشغال مغولان درآمد. فقط در شهر خوارزم بود که سلطان جلالالدین خوارزمشاه از اختلاف پیش آمده بین دو پسر چنگیز، یعنی جوچی و چغای بهره برد و توانست چند ماهی لشکر مغول را در دروازههای خوارزم متوقف کند و تعداد زیادی از مغولان را بکشد! اما کمی بعد با فرمان چنگیز، «تولوی» پسرکوچکتر او فرماندهی لشکر را به عهده گرفت. وقتی لشکر جوچی و چغای تحت فرمان برادر کوچکتر که بسیار جنگاور بود، به خوارزم حمله مجدد کردند. اینبار سپاه سلطان جلالالدین در برابر جنگاوری مغولان، نتوانست مقاومت کند و به این شکل، شهر به اشغال لشکریان مهاجم درآمد. لشکر مغول بعد از ورود به خوارزم، نهایت قتل و غارت را در شهر انجام داد و شهر را به مخروبهای کامل مبدل کرد! البته سلطان جلالالدین خوارزمشاه با خانواده توانست از دست مغولان فرار کند. (۶) از آنجا که خبر وحشیگری بینهایت لشکر مغول در خوارزم به مردم سایر شهرها و ولایتهای ایران رسیده بود، لشکر مغول بدون مقاومت، بسیاری از شهرها و روستاها را فتح میکرد و به پیشروی خود ادامه میداد. بزرگان شهر نیشابور نیز، چون اخبار جنایات مغولان را در سایر شهرها شنیده بودند، تصمیم گرفتند با مغولان نجنگند! به همین علت حکمران نیشابور با تقدیم هدایای نفیس و علوفه لشکر به آنان، برای شهر نیشابور و مردم آن امان گرفت و باروی شهر را به دست خود و به فرمان سران سپاه مغول ویران کرد! از طرف دیگر، چون اخباری به گوش مغولان رسیده بود که مردم نیشابور اهل مقاومت و جنگاوری هستند، فرمانده لشکر مغول به گرفتن هم هدایا و تقدیمیها بسنده کرد و به نیشابور وارد نشد و در نهایت بعد از تعیین یک حاکم در این شهر، از سمت شرق برای فتح طبرستان و قزوین به حرکت خود ادامه داد!
مقاومتی که به پایان نرسید!
حدود یکسال بعد از آن تسلیم اولیه نیشابوریان، به دلیل سرباز زدن مردم توس و نیشابور از اطاعت حاکم دست نشانده مغول، لشکری از مغولان به فرماندهی «تغاجار» داماد چنگیز به نیشابور حمله کرد، اما با مقاومت مردم مواجه شد! وی در این شرایط، مجبور شد شهر را محاصره کند. در سومین روز محاصره، داماد چنگیز بر اثر تیر یکی از کمانداران نیشابور کشته شد. این موضوع به شدت مغولان را عصبانی کرد و باعث شد جانشین تغاجار، سپاهیان را به دو قسمت تقسیم کرده که بخشی را به طوس بفرستد و بخشی را با خود به سبزوار ببرد. آن وقت سربازان این فرمانده خونریز مغول، به تلافی مرگ «تغاجار»، هم در طوس جنایات بسیاری کردند و هم سبزوار را ویران! آنان در این دوره، حدود ۷۰ هزار نفر از مردم را کشتند! اما جلالالدین خوارزمشاه که بعد از مدتی فرار از دست مغولان توانسته بود، پیروزیهایی را به دست بیاورد و لشکری برای خود دست و پا کند، دوباره به سمت خراسان برگشت و برای مدت کوتاهی به نیشابور رفت که مورد استقبال اهالی این شهر قرار گرفت. جلالالدین از سردارانی که در قریههای اطراف، در مقابل لشکر مغول ایستادگی کرده بودند، تمجید کرد و مصالحهکاران را مورد خشم قرار داد. وی بعد از آن، شهر را به همراه سپاه و خانوادهاش ترک و به سمت سیستان حرکت کرد. وقتی خبر هلاکت تغاجار به تولوی رسید، بار دیگر با سپاهی بزرگ و در سال ۶۱۸ هـ. ق به سمت نیشابور حرکت کرد. تولوی دستور داد جنگافزارها، اعم از منجنیقها و دژکوبها را در دورتادور شهر مستقر کنند و سپس لشکر او شهر را محاصره کردند. تولوی و همراهانش، در روستای نوشجان - که آب و درختان میوه بسیار داشت- اردو زدند و شروع به تجهیز ادواتی لشکر کردند. با طولانیشدن این محاصره و نرسیدن موادغذایی به نیشابور، قحطی و کمبود شدید آذوقه در شهر هویدا شد. از طرف دیگر مشاهده جنگافزار و فزونی عده لشگر مغولان و رسیدن خبر جنایتهای ایشان در طوس و سبزوار، موجب ترس و یأس در مردم شد و ایمانشان را برای جنگ و غلبه بر سپاه تولوی کم کرد! سپس بزرگان شهر و امرای لشکر نیشابور، گردهم آمدند و به مشورت پرداختند تا چارهای پیدا کنند. رأی نهایی این شد که قاضی رکنالدین علی مغیشی را برای شفاعت نزد پسر چنگیزخان بفرستند، اما تولوی که قصد انتقام از نیشابوریان را داشت، این شفاعت را نپذیرفت و حتی اجازه بازگشت قاضی رکنالدین به شهر را هم نداد. (۷)
روزی که لشکر مغول به نیشابور وارد شد
روز نهم سال ۶۱۸ هـ. ق، حمله تولوی به نیشابور آغاز شد. مردم در ابتدا با تمام وجود سعی کردند از شهر دفاع کنند و مانع ورود لشکر تولوی به شهر شوند، اما بعد از سه روز جنگ بیامان، نتوانستند مقابل سپاه جنگاور مغول مقاومت کنند و در نهایت دروازههای شهر، از سوی سربازان مغول گشوده شد! به این شکل لشکر مغول، چهارشنبه ۱۲ صفر به شهر وارد شدند. ابتدا به دنبال مجیرالملک حاکم نیشابور گشتند و پس از یافتن او و با وجود کهولت سن وی مجیرالملک را کشتند! پس از آن مغولان تمامی زنان و مردان نیشابور را در صحرا جمع کردند و از میان آنان حدود ۴۰۰ نفر از پیشهوران و هنرمندان را جدا کردند و بقیه را از دم تیغ گذراندند! اما چند روز بعد، شنبه ۱۵ صفر سال ۶۱۸ هـ. ق، تعدادی از علمای شهر نیشابور توسط مغولان به شهادت رسیدند که در میان شان شیخ فریدالدین عطار نیشابوری هم بود. البته این تنها مصیبت مردم نیشابور نبود، چه اینکه چند روز بعد دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید. به دستور او شهر به آتش کشیده شد و هفت روز بر ویرانههای آن آب بستند و سپس در آن جو کاشتند. (۸)
منابع:
۱- استعلامی، محمد، «تذکره الاولیا»، انتشارات زوار، چاپ هشتم ۱۳۷۴. ش، مقدمه دوم کتاب درباره مؤلف تذکره الاولیا، ص ۳۱،
۲- شجیعی، پوران، «جهان بینی عطار»، نشر مؤسسه نشر و ویرایش، چاپ اول ۱۳۷۳. ش، ص ۱۳ و ۱۴،
۳- عطار در دیوانش میگوید:
«مرا گر بود انسی در زمانه - به مادر بود و او رفت از میانه
نبود او زن که مرد معنوی بود - سحرگاهان دعای او قوی بود»
۴- استعلامی، صفحات ۳۵، ۳۷ و هشت
۵- شجیعی، صفحات ۳، ۳۹ و ۱۲۵،
۶- رجبزاده، هاشم، «سرگذشت مغولان در ایران از چنگیز تا هلاکو» - بازنویسی و تلخیص جامع التواریخ رشیدالدین فضلالله- مؤسسه فرهنگی اهل قلم، چاپ اول ۱۳۸۴. ش، ص ۶۳ و ۶۴،
۷- ولایتی، علیاکبر، «ایران از حمله مغول تا پایان تیموریان»، انتشارات امیرکبیر، چاپ ۱۳۹۲. ش، ص ۲۸۰ و ۲۸۱،
۸- استعلامی، ص ۳۹ و ۴۰
منبع: روزنامه جوان
نظر شما